آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
خدا بگم چیکارت کنه که این پیرمرد رو با این سن و سال تو این دوراهی قرار دادی...
پ. ن: نگارنده این متن احترام و ارادت خاصی به حضرت حافظ دارد و این طنز خفیف کوچکترین نقصی بر قلم فاخر حضرتش وارد نمیداند.
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:0  توسط |
برچسب : نویسنده : cheraghooni بازدید : 197